نقد فیلم انتقام جویان: جنگ بی نهایت – Avengers: Infinity War

فیلم انتقام جویان: جنگ بی نهایت؛ شجاعانه ترین فیلم مارول استودیوز، فیلمی که پس ۱۰ سال برنامه ریزی ساخته شد تا بالاخره به مقابله‌ی انتقام جویان با شخصیت خبیثی بپردازد که طرفداران ۶ سال است منتظر رویارویی او با انتقام جویان هستند. و حالا این شما و این هم نقد نبرد نهایی انتقام جویان برای نجات تمام دنیا.

  • هشدار: این نقد ممکن است دارای اسپویلر های جزئی باشد اما چیزی از داستان اصلی را شرح نمی دهد.

انتقام جویان: جنگ بی نهایت

شاید اولین چیزی که مخاطب بعد از دیدن نیم ساعت اول فیلم انتقام جویان: جنگ بی نهایت با خود بگوید، گفتن جمله‌ی “عجب ویلن باحالی!” باشد و این واقعاً حقیقتی غیر قابل انکار است که ثانوس که ایفای نقش آن برعهده “جاش برولین” می باشد با درخشش بی نظیر خود و با داستان وسیع و نقش مهمی که در فیلم دارد مهمترین شخصیت فیلم و حتی بدون اغراق بهترین شخصیت آن است.

در طول ۱۰ سال گذشته، مارول استودیوز، شخصیت های خبیث زیادی را به مخاطبین تحویل داده است. از خبیثی مانند والچر با انگیزه هایی مناسب در برابر یک ابرقهرمان نوجوان گرفته تا خبیثی همچون ایگو با انگیزه‌ی دوباره سازی تمام زندگی در پهنه گیتی؛ در این میان، اغلب منتقدین مدت ها از ضعف شخصیت های خبیث در فیلم های مارول انتقاد هایی کردند که بی جا هم نبود به خصوص از شخصیت های خبیثی همچون اولتران، مالکیث، رونان، ویپلش، ماندرین و … که به پتانسیل های حقیقی خود حتی نزدیک هم نشدند. اما باید قبول کرد که ثانوس به سبک عجیب خودش، نه تنها استاندارد های شخصیت های خبیث قبلی مارول استودیوز، بلکه استاندارد های یک شخصیت خبیث کمیک بوکی را جا به جا میکند؛ شاید در میان تمام شخصیت های خبیث دنیای سینمایی مارول، این لوکی با انگیزه های مکارانه و قابل همذات پنداری اش و کیلمانگر با آن شخصیت پردازی فوق العاده اش باشند که قابل مقایسه با خبیث تمام عیاری همچون ثانوس هستند.

ثانوس خبیثی است که به فیلمی در ابعاد و عظمت جنگ بی نهایت احتیاج داشت، و با توجه به اینکه بیشترین زمان فیلم را به خود اختصاص داده است به مخاطبین اجازه میدهد که بیشتر در عمق شخصیت او فرو بروند و در طول فیلم زمانیکه اشک های ثانوس را ببینند به جای اینکه تعجب کنند دنیا را از دید تایتان دیوانه و به شکلی که او می بیند درک می کنند و بالاخره در جایی که ثانوس پس از رسیدن به هدفش در پاسخ به سوال “به قیمت چه چیزی تموم شد؟”، می گوید: “همه چیز…” هر کسی بتواند عظمت شخصیت خبیثی را ببیند که سالیان دراز از عمرش را صرف رسیدن به هدفش کرده؛ هدفی که برای تمام دنیا به عنوان بزرگ ترین تهدید شناخته می شود و برای خود او به عنوان چیزی که دنیا باید به خاطر آن از او تشکر کند!

در این فیلم پیش از هر چیزی باید هوش فوق العاده کارگردانان فیلم جو و آنتونی روسو و نویسندگان فیلم یعنی “استفن مک فلی” و “کریستوفر مارکوس” را ستود چرا که کار آن ها در این فیلم واقعاً هوشمندانه بود؛ مهمترین کاری که نویسندگان در این فیلم انجام دادند این است که به جای تمرکز بر خیل عظیم ابرقهرمانان حاضر و تلاش های  آنها برای مقابله با دشمن نهایی، به بزرگی شخصیت واحدی پرداختند. این موضوع که قهرمانان فیلم باید با آن دشمن به صورت رو در رو مواجه شوند و این کار به طور غیر مستقیم باعث درخشش شخصیت هایی می شود که با تایتان دیوانه تقابل دارند. از میان این شخصیت ها میتوان گامورا را مثال زد که با صحنه های فوق العاده احساسی اش و بازی بی نظیر “زویی سالدانا” خود را در میان ۵ بازیگر برتر فیلم جای میدهد و بدون شک هر مخاطبی از دیدن تقابل گامورایی که در کودکی و معصومی به سر میبرد و تایتان دیوانه ای که قدرت عشق ورزیدن را دارد لذت خواهد برد.

از سوی دیگر کار برادران روسو و نویسندگان فیلم برای پرداختن به شخصیت ها به نحوی است که حضور شخصیت ها در فیلم نه اضافه باشد و نه بیش از حد به نحو احسنت انجام شود تا مخاطب در فیلم هرگز احساس شلوغی نکند؛ حتی با وجود خیل عظیم شخصیت هایی که در این فیلم حضور دارند در واقع این مساله با گروه بندی و بخش بندی داستان به چند قسمت جمع و جور تقسیم می شود، درست مثل کاری که بارها در سریال های بی نظیری همچون بازی تاج و تخت دیده ایم؛ هر چند این مساله هم به اندازه ای نیست که تمام هواداران را راضی کند و ممکن است عده ای از هواداران از شخصیت های فیلم و از میزان حضور بعضی از آنها راضی نباشند، به خصوص شخصیت هایی مثل ناتاشا رومانوف با بازی “اسکارلت جوهانسون” و کاپیتان آمریکا با بازی “کریس اوانس” که انتظار داشتیم بیش از این در فیلم حضور داشته باشند؛ اما باید این مساله را هم در نظر گرفت که برادران روسو روی فیلم های گذشته مارول استودیوز حساب باز کرده اند و در واقع این فیلم با این پیش فرض ساخته شده که مخاطبین حاضر در سینما فیلم های گذشته مارول استودیوز را دیده اند.

از میان داستانک های فیلم نمیتوان یکی را پیدا کرد که برای مخاطبین حوصله سر بر باشد یا انتظارات را برآورده نکند؛ از تعامل فان و خنده دار بین ثور و محافظین کهکشان گرفته تا تقابل دکتر استرنج و تونی استارک که شیمی فوق العاده ای با هم دارند، و ثانوسی که به دنبال به دست آوردن شش سنگ بی نهایت است. اینها همگی داستانک هایی مهیجی هستند که در خود سورپرایز هایی را برای مخاطبین در نظر می گیرند اما شاید بزرگ ترین مساله فیلم زمانی باشد که این داستانک ها تدوین می شوند و در کنار هم قرار می گیرند؛ این مساله در بعضی از قسمت ها باعث می شود هیجان مخاطبین تحت الشعاع قرار بگیرد، مثال بارز آن را میتوان در میانه‌ی نبرد واکاندا دید؛ نبردی که بی شک یکی از عظیم ترین نبرد های تاریخ سینماست و شاید بتوان آن را از نظر ابعاد با مبارزه هِلم (Battle Of Helm) در سه گانه ارباب حلقه ها مقایسه کرد ولی زمانی که در میانه‌ی این نبرد، ناگهان فیلم به دنبال ثور و داستانک او میرود موضوعی نیست که هواداران بتوانند با آن سازگار شوند، با وجود اینکه این داستانک به نتیجه ای هیجان انگیز می انجامد. به علاوه شخصیت های جدید زیادی هم در فیلم معرفی نمی شوند و این خود نکته مثبتی است چرا که فیلمی با این تعداد شخصیت ظرفیت پذیرش قهرمانان جدیدی را ندارد و به جز فرقه سیاه که حضورشان تایید شده بود و “پیتر دینکلیج” با آن نقش آفرینی کوتاه ولی به یاد ماندنی و لهجه جالبش، شخصیت جدید خاصی در فیلم معرفی نمی شود.

موضوع دیگری که در فیلم خودنمایی می کند زمانیست که قهرمانان فیلم در مقابل ثانوس و فرقه سیاه او قرار می گیرند؛ هر چند باید اعتراف کرد که فرقه سیاه ثانوس به اندازه کمیک ها خوب در نیامده اما هنوز هم صحنه های تقابل آن ها با انتقام جویان بی نظیر و دیدنیست؛ اما اوج فیلم در تقابل انتقام جویان با خود ثانوس است، جایی که هر کسی برای دلیل خودش می جنگد، یکی برای عشق، یکی برای وظیفه و دیگری برای انتقام ولی با این وجود در این بین، شیمی بی نظیری میان برخی از شخصیت ها شکل می گیرد که در نوع خود باورنکردنی است؛ چیزی که میتوان نقطه‌ی اوج آن را میان تونی استارک و دکتر استرنج دید که با وجود مخالفت هایی که در ظاهر با یکدیگر می کنند، در باطن نشان میدهند تا چه اندازه شبیه به هم هستند و در آخر این ثانوس است که با حضورش به مخاطبان بهت زده نشان میدهد انتقام جویان تا به کجا سقوط کرده اند.

اما شمشیر دو لبه‌ی فیلم در روایت داستانکی است که به سنگ های بی نهایت می پردازد؛ در فیلم شاهد این هستیم که دکتر استرنج به تونی استارک می گوید: “اگه قرار باشه بین محافظت از سنگ زمان و جون تو و اون بچه (به پیتر پارکر اشاره می کند) یکی رو انتخاب کنم، مطمئن باش محافظت از سنگ زمان و جهان رو انتخاب می کنم.” مساله ای که مسلماً منطقی جلوه می کند ولی در میانه‌ی نبرد بعضی جاها نقض می شود و قهرمانان اجازه میدهند احساسات بر آن ها غالب شود و به جز دکتر استرنج با آن دیالوگ راز آلود پایانی اش خطاب به تونی استارک، بقیه‌ی شخصیت ها توضیحی ندارند برای اینکه چرا اجازه داده اند احساسات بر آن ها غلبه کند؛ هر چند که این مساله میتواند به این صورت برداشت شود که هیچکس حتی توانایی مقابله با اراده ثانوس برای گذشتن از احساسات و عواطف او را هم ندارد (به خصوص با اتفاقات بی نظیر و احساسی که برای ثانوس در میانه های فیلم می افتد) چه برسد مقابله با قدرت او ولی این موضوع میتواند به این صورت هم برداشت شود که قهرمانان با لغزش های خود به سادگی سرنوشت جهان را تغییر داده اند. پاسخ به این سوال برای هر فرد میتواند متفاوت باشد و من به شخصه مورد اول را پاسخ آن میدانم ولی به هر حال این دوگانگی، مساله ایست که بدون تردید ذهن هواداران را درگیر خود خواهد کرد اما به هر حال جستجوی ثانوس برای به دست آوردن شش سنگ بی نهایت و حوادثی که در طول فیلم برای او اتفاق می افتد، بدون شک بهترین داستانک فیلم را در کنار هم تشکیل میدهند.

صحنه های اکشن و جلوه های ویژه فیلم انتقام جویان: جنگ بی نهایت در یک کلمه بی نظیرند؛ صحنه های درگیری، تک به تک، نفس ها را در سینه مخاطبین حبس می کنند. کسانی که می میرند و زخمی می شوند استرس این را به مخاطبین القا می کنند که نکند این آخرین فیلمیست که شخصیت محبوب مان را در آن می بینیم و علاوه بر این، یکی از بارز ترین نکات فنی فیلم را شاید بتوان CGI صورت ثانوس نامید که به قدری خوب است که کوچک ترین حرکات صورت او را به تصویر میکشد.

جاش برولین” در نقش ثانوس به “اندی سرکیس” نشان میدهد در موشن کپچر بی رقیب نیست! صحنه های اکشن فیلم هم واقعاً خوب به تصویر کشیده شده اند و رویارویی های اعضای فرقه سیاه با انتقام جویان همگی جز بهترین های مارول استودیوز هستند و در نهایت اوج آن را میتوان در نبرد واکاندا دید که هر ضربه استرس خاصی را به مخاطبین القا می کند، به این دلیل که فیلم به خوبی نشان داده است تا چه حد میتواند غیر قابل پیش بینی باشد.

موسیقی متن فیلم هم واقعاً عالی است و آقای “آلن سیلوستری” متناسب با صحنه ها و در بعضی جاها با وفاداری به تم زیبای موسیقی انتقام جویان به خوبی مخاطب را در حال و هوای فیلم فرو میبرد.

و در آخر فیلم در جایی که کسی انتظار ندارد مخاطب را سورپرایز می کند. پایان فیلم انتقام جویان: جنگ بی نهایت بدون شک یکی از بزرگ ترین نقاط اوج آن است؛ علامت های سوالی که باقی میگذارد و نشان میدهد برادران روسو با گفتن این جمله که “داستان فیلم انتقام جویان: جنگ بی نهایت داستان مجزایی از فیلم انتقام جویان ۴ دارد” چطور این همه مدت همه‌ی ما را سرکار گذاشته بودند! پایانی که به مزاق خیلی ها خوش نیامده بود، چرا که صبر کردن یک ساله برای بخش دوم داستان کار ساده ای نیست و علاوه بر این، مساله‌ی دیگری که سنگینی می کند این است که این فیلم مثل یک “قسمتِ اول واقعی” عمل نکرد! منظور این است که در فیلمی مثل هری پاتر: یادگاران مرگ (قسمت اول)، عملاً نیمی از داستان روایت شد و قسمت دوم هم نیمه‌ی دیگر آن را روایت کرد اما پایان فیلم انتقام جویان: جنگ بی نهایت به مخاطب این را القا می کند که این فیلم هنوز نیمی از داستان را به ما نشان نداده و این تازه آغاز داستان است؛ مساله ای که میتواند منجر به نارضایتی برخی از هواداران شود که البته منتقدین هم چندان به این مساله واکنش مثبتی نداشتند ولی به نظر من میتوان آن را به عنوان همان چیزی دید که هست و از آن لذت برد، زیرا به عنوان یک هوادار واقعی نمیتوان انتظار داشت مارول استودیوز بزرگترین داستانش را در یک فیلم بگنجاند.

در پایان باید گفت فیلم انتقام جویان: جنگ بی نهایت (که حقیقتاً عنوان جنگ بی نهایت برازنده آن هست) بدون عیب و ایراد نیست اما بهترین فیلمی بود که میتوانست ساخته شود، ایراد هایی که در فیلم وجود دارند حقیقتاً غیرقابل پیشگیری هستند و باید گفت که شاید فیلم انتقام جویان: جنگ بی نهایت بهترین فیلم مارول استودیوز نباشد اما با آن شیمی فوق العاده بین شخصیت ها، شخصیت خبیث فراتر از توصیف و پایان غیر منتظره اش، بی شک شجاعانه ترین فیلم دنیای مارول است که مارول استودیوز تا به امروز آن را ساخته است.

۷.۱
فشرده و بی نهایت عظیم!

Avengers: Infinity War

  • شایان محمودی ۷.۴
  • Metacritic ۶.۸
37 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments